جدول جو
جدول جو

معنی حساب بستن - جستجوی لغت در جدول جو

حساب بستن(دَ)
قطع کردن حساب جاری. بستن حساب جاری یا حساب پس انداز در بانک. (اصطلاح بانکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ تَ)
حساب خواستن. حساب کشیدن:
ز روی عدالت بجوید ز هرکس
حساب و کتاب طوامیر و دفتر.
رجائی اصفهانی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
هراس داشتن از... از فرمان کسی سرپیچی نکردن و نتوانستن. رعب داشتن از... ملاحظه کردن از...:
ناظم مدد ز سلسلۀ آه جو که باز
چرخ ار برد حساب ازین دودمان برد.
ناظم تبریزی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ کَ دَ)
شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد:
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
حیاتی گیلانی (از آنندراج).
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غُ نِ شَ تَ)
نقاب بر رخ زدن:
نقاب چینی و رومی به نیسان
همی بندد صبا بر روی هامون.
ناصرخسرو.
زین هزاران شمع کآن آید پدید
تا ببندد روی چرخ از شب نقاب.
ناصرخسرو.
تا بپوشد زمین ز سبزه لباس
تا ببندد هوا ز ابر نقاب.
مسعودسعد.
شب عربی وار بود بسته نقابی بنفش
از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب.
خاقانی.
وز حنای دست بخت اوست صبح
زآن نقاب از ارغوان بست آسمان.
خاقانی.
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
ترسیدن، وازدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
خوب بند کردن کسی را بافسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
((~. بُ دَ))
ترسیدن، ترس داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خواب بستن
تصویر خواب بستن
((~. بَ تَ))
خواب کسی را آشفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حساب بردن
تصویر حساب بردن
ترسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره